در گذر از مارپیچ زندگی....

ساخت وبلاگ
دیروز یکی از همکارها بهم یه گلدون کوچیک با یه گل زیبا که خودش قلمه زده بود هدیه داد. خوب من عاشق گل و گیاهم و منتظرم پسری بزرگ بشه که کاری به گلها نداشته باشه تا دوباره خونه رو پر کنم از گلهای زنده و در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 177 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

خوب بنده دچار دیسک کمر خفیف شدم. باید برم فیزیوتراپی و البته آب درمانی. خلاصه که دردها بی دلیل نبودن و فراتر از یه گرفتگی معمولی بود و من به این نتیجه رسیدم که خاک بر سر پزشکای شرکت!!! والا به خدا...ف در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 189 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

یک ساعتیه که دارم آرشیو وبلاگم رو می خونم. حیف اون مدتی که بلاگفا باعث شد آرشیوم بپره. چقدر اول زندگیمون سخت بوده!!! چقدر دلم برای خودمون سوخت تازه ما از صفر صفر هم شروع نکردیم و سابقه کاری داشتیم. چقدر خدا رو شکر می کنم که اون روزها تموم شد. چقدر روزهای سنگین و سختی بود. خدایا شکرت که الان شرایط خیلی بهتره خدایا شکرت. خدایا مرسی حواست به ما دو تا جوون بی پشتوانه بود. مرسی که نذاشتی راه رو گم کنیم. خدایا کمک کن بهتر از قبل بشیم. خدایا دوستت دارم.....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 172 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

یاد کار همسایه کناریمون افتادم. چقدر بدجنس چقدر خراب ازش متنفرم.....

در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 194 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

دو شب بود نخوابیده بودم. عنتر خانوم انقدر پاقدم نحسی داشت که پرواز 6 ساعت تاخیر داشت. دم صبح رسیدیم و بعدش بدبختیای پیدا نکردن کلید و خلاصه که یکی از بدترین شب و روزهایی بود که به عمرم دیدم. با هر جون در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 185 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

بالاخره اخراج شدن. مدیری که توی نه ماه کار کردن باهاش به خاطر دوست دخترش منو تا مرز جنون پیش برد. الان داشتم آرشیو آخر سال 95 رو می خوندم و  تمام اون لحظه های بد مثل فیلم از جلوی چشمم رد می شد. راستش در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 184 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

آدمها کتابهایی هستند با بی نهایت قصه برای گفتن، قصه هایی که گاهی غرق در لبخندشان می کند و گاهی اشک های پنهانی در تنهایی که شاید علتش را تنها خودشان بدانند. روزهای خوب و روزهای بدی که دارند همان عمریست در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 189 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

اگه من مدیر بودم همین برخورد رو می کردی؟ اصلاً جرات داشتی این برخورد رو بکنی؟ چقدر انسان نیستی تو، چقدر بی چیزی. چقدر خودت حقیری که دنبال نحقیر من هستی. برات متاسفم و امیدورام توی همین دایره دنیوی جوا در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 187 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

خوب باید بگم که من در طول حدود 12 سالی که کار کردم هیچ وقت سیاست لازم رو در قبال مدیر و همکارهام نداشتم. هیچ وقت هیچ وقت.مثل همیشه این همه زحمت کشیدم خودم رو ثابت کنم اما هیچی به هیچی. هیچی هیچی هم ال در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 189 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26

بعضی وقتها که میام پست قبلیم رو می خونم که خیلی متعجب میشم که چطور من فقط راجع به کار می نویسم و چطوره که دغدغه من فقط کار هست و کار و کار. الان که داشتم به این موضوع فکر می کردم، به نظرم اومد که اصلی در گذر از مارپیچ زندگی.......
ما را در سایت در گذر از مارپیچ زندگی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : marpichezendegia بازدید : 184 تاريخ : شنبه 12 مرداد 1398 ساعت: 13:26